۱۳۹۰ اردیبهشت ۳۰, جمعه

دوست میدارم

من آن عشقی که لرزانَد زمین را دوست میدارم
تن ِعصیانگر ِ این سرزمین را دوست میدارم

اگر در راه ِ آزادی مرا هستی بسوزانند
همان آتش مرا باید همین را دوست میدارم

برو بر عشق ِ ملّت سر فرود آور نه بر مُهری
که من بیش از وجودم آن جبین را دوست میدارم

وضو با اشک برگیر و نماز از دردِ دلها خوان
اذان ازعشق ِ میهن گو که این را دوست میدارم

خطایم چیست ای نادان بپرس اینرا ز الله ات
اگر بر عکس ِاو مستضعفین را دوست میدارم

بلایش بر سرم آنکو به پشتش داغ ِ شلّاق است
چنین شاه و چنین تاج و نگین را دوست میدارم

صبا رو زان جگر گوشه که زیرِخاک پنهان شد
بگو بر مادرش کان نازنین را دوست میدارم

ز دل برخاست فریادت مرا بر دل نشست آذر
بنازم مِهر ِ تو کاین همنشین را دوست میدارم


مسعود آذر‬

هیچ نظری موجود نیست: