۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

روزی که با بک خرمیدین کشته شد !




بابك خرمدين چهارم ژانويه سال 838  مسیحی به دستور معتصم خليفه‌ی عباسي با بریدن تدريجي دست‌ها و پاهایش كشته شد و سپس باقیمانده‌ی کالبد بیچان او را مدتها در بيرون شهر سامره به دار آويختند.



در آن هنگام  و در شمال ايران همزمان دو مبارز  میهن پرست به نامهای  بابك خرمدین و مازيار  بنای مبارزه با حكومت بغداد را گذاشته بودند. پیروان بابك پيراهن سرخ رنگ بر تن مي‌كردند و به «سرخها»  سرخ‌جامگان، «خرميان» یا خرمدينان معروف بودند. در آن زمان اكثريت آذر آبادگانی‌ها كه بابك از ميان آنان برخاسته بود، پیرو آئین نياكان خود (زرتشت بزرگ) بودند.  تا زمان شاه اسمعيل صفوی، همین پانسد سال پيش نیز بسياری از مردم شمال ارس و حكمران آنان "شروانشاه" زرتشتي بودند. همچنين بايد بدانیم كه زبان تركی در زمان سلجوقيان وارد اين قسمت از ايران گردید.



بابك بارها سپاه خليفه‌ی عباسی را كه دژ و استحكامات گوناگون داشت و عموما از غلامان ترك آسيای مركزی بودند،  شكست داده بود.  وی با مازيار حاكم تبرستان (مازندران) و  افشين، یکی از سرداران خلیفه در ارتباط بود.  مازيار به دليل همسايگی با طاهريان از دور و در ظاهر احترام خليفه را داشت تا فرصت مناسب را به دست آورد.   ولی افشين باورمند به دگرگونی قدرت از درون خلیفه گری بود (اصلاح طلبان امروزی) و بهمین جهت خود را به خلیفه نزديك كرده بود.  ولی خليفه از همه چيز با خبر بـود و  برای از بین بردن اراده‌ی مبارزه و آزاده‌گی در میان ايرانيان كه فریاد می‌زدند:

"اسلام و حكومت اعراب باید گور خود را از ایران گم کند"  

افشين را به جنگ بابك خرمدین فرستاد.  افشين در ظاهر امر برای حمایت از بابک با خلیفه‌ی بغداد همکاری کرد، ولی بابك به دليل از دست دادن چند تن از افسرانش و برای تقویت نیروهای خود به ارمنستان رفت كه در آنجا به دام خیانتکاران و مزدوران خلیفه افتاد و گرفتار شد و تحويل افشين گرديد. افشين نیز مرتکب بزرگترین اشتباه زندگی خود گشته و بجای ایستادن در کنار بابک و مازیار در آن لحظه‌ی حساس،  در کنار خلیفه ایستاد و ناگزیر راهی جز تحويل بابک  به خليفه نداشت.



خليفه‌ی مسلمین بابک را به طرز دلخراشي كه تاریخ نویسان آن زمان نگاشته‌اند و درتاريخ طبري نیز آمده است، سلاخی کرد، ولی بابك پس از بریدن دست راستش توسط جلاد خلیفه، با دست چپ از خون خود برگرفت و در چهره‌اش مالید. در جواب خلیفه که پرسید دلیل ملیدن خون به چهره‌ات چیست، پاسخ داد: نمی خواهم که هم میهنانم جهره‌ی مرا زرد ببینند و تو فکر نکنی که من در لحظه‌ی مرگ از تو ترسیده و رنگ باخته‌ام. و تا جان در بدن داشت خود را نباخت و تا آخرین نفس فریاد میزد:

" اسلام و حکومت اعراب باید گورشان را از ایران گم کنند"

مازيار نيز با خیانت برادرش دستگير و در سامره (پايتخت جدید حکومت اعراب) به شکل دلخراشی كشته شد و جسدش را  دركنار استخوانهاي  بابك  به دار آویختند.



سپس نوبت به افشين رسيد و به استناد ضرب المثل معروف (آنکه با مادر خود زنا کند،  با دیگران چه‌ها کند)،  او را در بغداد گرفتند و خليفه تماسهای پیشین او با مازيار و بابك خرمدین را رو كرد و دستور داد که افشین را در سیاهچالی زندانی و بدون آب و خوراک رها کردند تا از گرسنگی جان سپرد.  جنازه وی را هم در كنار آرامگاه آن دو تن ديگر  (بابک و  مازیار)  در بیرون از سامره به دار آويختند.



تا مدتهای زیادی ایـرانیان در حاشیه سامره  و در کشتارگاه بابک و مازیار،  قهرمانان ملی گردهم آمده و آخرین سروده‌ها و پیام پایانی این دو قهرمان جان‌باخته در راه میهن را زمزمه می کرده‌اند که:

"اسلام و حكومت اعراب باید گور خود را از ایران گم کنند"



با گذشت زمان امیدها به نا امیدی تبدیل گشت و کم کم پیام بابک به فراموشی سپرده شد و 1200 سال پس از شورش بابک ملت ایران هنوز درخواب زمستانی بسر میبرند. 

درود به روان پاک بابک خرمدین و مازیار، درود به ملت قهرمان ایران و فرزندان زرشت بزرگ، درود به مبارزین و ایرانبانان راستین که پس از گذشت 1400 سال،  رسیدن به آرمانهای بزرگ بابک خرمدین و مازیار را هدف مقدس خود قرار داده و فریاد برآورده‌اند:



"اسلام و حكومت اعراب باید گور خود را از ایران گم کنند"



نوشیروان ـ بنیاد ایرانبانان

‏‏سه شنبه‏، 28 شهریور 2566 شاهنشاهی | 19 سپتامبر 2006 مسیحی





هیچ نظری موجود نیست: