۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

تقدیم به مهربان بانوی ایران زمینم






گمـگشـته !

یکـی گمگشـته ای دیـدم در این دشت

که در سـوی یکـی گمگشـته می گشت

بـه میخــانه، به بتخــانه ، پـریشـان

بـدنبـال خـود و خـویشتن مـی گشت



بگـو آخر خـدارا ، تابکی در حـال مستـی

پریشان و دل افسرده ، به کامـی دل نبستی

حلالم کن نگاهت را، مگیر از من فراز عشق

که این چرخ کمان رنگین به تکـرار نگشت



پریشانم به دیـدارت که درمـان همه دردی

چو میهمانم به درگاهت که ایمـانم بدر کردی

دمـی آسوده باش ای گل، بروی شانه های من

که اقیانـوس چشمانت بیک دنیـا بـدل گشت





بیا ساقـی شـرابـی ، بار الهــی تکیـه گاهـی

که رسـوای هـمه عـالم منـم ، بر مـن نگاهـی

تـو را در واپسینِ آرزوهایِ بهم پیچیده ام یافتم

چو خورشید سحـرگاهـان تاریکـم دگـرگشت

هیچ نظری موجود نیست: